عزيزكم اومدم از اون روزهاي سخت و در عين حال زيبا بكم .حالت تهوع شروع شده بود حالم بدميشد ولي وقتي به اين فكر ميكردم كه تو داري رشد ميكني و بزرك ميشي حاضر بودم همه سختيهارو به دوش بكشم . هر هفته كه ميكذشت تو نت سرج ميكردم ببينم تو جه اندازه اي شدي اندازه توت فرنكي،كلابي و....به خاطر شرائط اضطرار كه برام بوجود اومده بود دكتر كلي امبول و قرص بهم داده بود ولي من به خاطر تو همه جيزو قبول ميكردم اون روزها بيشتر استراحت ميكردم و بابا جون از ذوق تو حسابي از من مراقبت ميكرد و يه دستكاه سونو كيت خريده بود كه هر وقت نكران شدم صداي قلبتو كوش كنم قربون اون قلب كوجولوت بشم .روز ١٨ خرداد كه تقريباً ٢٠ هفته شده بودي كه حركتها تو حس كردم جه لحظه قشنكي بود هي...